بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 81
کل بازدید : 251385
کل یادداشتها ها : 320
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابر های تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیت کنند
ای گل، گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق (رجیم) و (رحیم) نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانیت کنند . . .
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله های قفسی، عاشقت شده است . . .