بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 15
کل بازدید : 252498
کل یادداشتها ها : 320
تنها یادگار گرامیکه از زمان کودکی خود و از مادر بزرگ به یاد دارم این ستاره تابان است که در ان گوشه اسمان شبها به من چشمک می زند. بچه بودم،تازه نخستین فروغ شناسایی جهان در ذهن من نور افکنده بود.
اه از مادر بزرگ با ان گیسوان بلند بافته اش و چین های رخساره مصیبت کشیده اش اولین و شیرین ترین اموزگار زندگی ام.چقدر دوست داشتم روزهای جمعه که به خانه شان می رفتیم شب انجا بمانم و در ایوان کنارش بخوابم . او که اموزگار روح کنجکاو من بود در کنار بستر من می نشست ومی خواست مرا خواب کند قصه های بسیار می گفت،ستارگان را به من مینمود و می گفت:
"هر کس در اسمان ستاره ای دارد".
-- مامان بزرگ یعنی منم ستاره دارم؟
-- جانم تو هم ستاره ای داری.
هر چه از او می خواستم ستاره مرا به من نشان دهد می گفت:
"عزیزم خودت پیدا کن!"
اه از ان سالهای زندگی من که در پی این ستاره سپری شد!
ای اختر من تو می دانی چسان انتظار ترا داشته ام؟ ای اسمان بی مهر، تو می دانی چقدر از تو یاری جسته ام؟ ای سپیده روشن بامدادی،تو می دانی چقدر دیدگان خیره من تاریکی شب را از اغاز غروب تا هنگام بر امدن افتاب صبح،پا بپا همراهی کرده است؟ ای اختران درخشنده که در گوشه های اسمان بر فراز تختهای خود نشسته اید و بی هیچ مهری بر چهره رنگ باخته ی شب زنده داران دیار غم می نگرید،شما می دانید چقدر مردمک چشم من با ژرفی تمام غمازیهای شما را نگریسته و چقدر به انتظار ستاره خود از هر یک از شما نظر مهری گدایی کرده است.
سالها طول کشید تا اینکه شبی در گوشه تاریک این اسمان زنگاری ستاره خود را دیدم.
دیدم این ستاره کوچک، این اختر نیمه شب چشمکی بمن می زند که تا کنون هیچیک از ستارگان به من نزده اند.
تنها یادگارگرامیکه از زمان کودکی خود و قصه های مادر بزرگ دارم این ستاره تابانیست که در ان گوشه اسمان به من چشمک می زند. میگویند این ستاره چون تو زاده شده ای در اسمان پدیدار گشته و چون تو بمیری او هم از این دیار رخت بر می بندد. میگویند این ستاره توست!