بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 81
کل بازدید : 251383
کل یادداشتها ها : 320
شیشه بغض من آرام شکست
و تو آن سوی افق خندیدی
خنده ات ؛در هر آرزوی مرا بست و شکست
وصدایت
مثل پتکی بر سرم کوفت که:
هی دیر شده باید رفت
و تو انگار نمی دانی
که دلم دور از تو
به صدای پای باد هم می شکند...
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود یادش
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد